محل تبلیغات شما

من در این زمین زیبای بیگانه عاشق شدم

سال پیش. پاییز پیش

واله و شیدا. و الان میفهمم یعنی باید یکسال میگذشت تا متوجه بشوم

من با تمام وجود با تک تک سلولهایم عاشق شده بودم . مداوم انکار میکردم . نمیخواستم باور کنم که من تن به عشق داده ام

اما حقیقتی مبرهن تر از این وجود نداشت و نبود که من دل را باخته بودم

و سخت و سخت

دیروز با مریم قربانی عزیز بیرون بودیم و حرف ها زدیم و حرف ها و در میان آن ها من به یک نتیجه رسیدم که باید سعید رو کنار بذارم. و از طرف که فکر می کنم نمی شود که نمی شود. با تمام خاطراتم. با تمام قلبی که به او دادم. با تمام سختی های بعد او بودن و عاشقیت هایم. من باید رها کنم و بروم تا بیش از این نابود نشدم. اما نمی توانم خودم هم میدانم نمی توانم. و سخت.

افکار گلی باید قفل شود و سعید از آن پر بکشد. همین.

 

ای کاش همیشه کسی تو را در من بیدار می کرد.  تو را در من بیدار می کردند

خییییییییلی سخته آقای سکاکی. خیییییلی سخت!!

در واپسین لحظات 97 با غم برنا..

همیشه چای می نوشی و شعر می خوانی...

خرمن رخوت من شعله می خواد

تمام ,نمی ,ها ,کنم ,سخت ,بیگانه ,با تمام ,در من ,من بیدار ,نمی شود ,را در ,زمین زیبای بیگانه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها