محل تبلیغات شما



بعد از ظهر زمستانی.

تنها در کافه تایپ نشستم. تایپ، بله تایپ. تنها پاتوق واقعی جوانی هایم. از اتفاقات 97. از اتفاقات خوب که مدت هاست با آن هستم و ادامه دار و پیوسته و گاها روزانه. 

توی تایپ حالم خوبه و بهترین حس ها و حال و هوا. و الان غربت من رو در بر گرفته. از اینکه یکسال گذشت. از اینکه دارم پیرتر میشم و پیرتر و غریب تر و احمق تر و ناراحتی از گلویم بالا می رود. 

امسال تموم داره میشه. استقلال بدست اوردم. تلخ بودم. عاشق شدم و بدجوری در عشق فروریختم. و کار کردم توی جایی که دوستش دارم و عاشقشم. و با کلی آدم آشنا شدم و معاشرت کردم. توی ثالث. تایپ. نجوم. و همه خوب خوب خوب . و همه غمگین غمگین غمگین.

 و چون می گذرد غمی نیست.

سر دانشگاه و درس اذیت شدم. خانوادهم من رو منگنه کردن.

و من شدم دختر شهر. وسط شهر. وسط اجتماع. تا شب تایپ و بیرون و اینا. شدم دختر شلوغیا و دود سیگار ها و حرف های خوب و کتاب های خوب و آدم های خوب. و حتی آدم های بد. انرژی های بد و همه چیز که من رو اذیت می کرده.  ولی بزرگ کرد. پخته کرد. قشنگ حالم رو جا آورد. و همه چیز با وجود بد بودنش اما تهش یه چیزی برام موند. یه کار. یه ثالث. یه استقلال نسبی. یه شکست عشقی که هیچوقت پاک نمیشه.

و من فهمیدم که میتونم با تمام پارگی ها زندگی کنم و خدا هست و همین. 

قوی تر میشم و امیدوار تر و پررو تر و کله پر تر. با تمام تجربه ها . و میگم زندگی همین گه هست. و همین گه رو زندگی کن دیگه. همینه . من اینجام. پس خوشگل می رقصم. :)


غمگینم، بی آنکه کودکی به دنیا آورده باشم.

این روز ها ثالثم. فقط و فقط  ثالثم و هیچ کار دیگه ای نمی کنم. ثالث و کار شده تنها پناه من. تنها چیزی که باعث میشه من این روزها زنده بمونم. این روزا که برگشتم به خونه و مریضم. مریضم . مریضم.

نگاهم، وجودم، دستم، بدنم، حرکاتم، سکناتم، رفتارم، افکارم، همه ی وجودم افسرده س. غمگینه. نگاهم. نگاهم. نگاهم. خودم می ترسم از نگاهم. از اینهمه نفرت. این حجم افسردگی. رخوت. غم. ناامیدی به هرچیز.

درس نمی خونم. به درسم ناامیدم. هیچ کاری نمی کنم. تنها کتاب کتاب کتاب. کتاب دستمه . شعر شعر شعر. خو گرفتم به شعر. دوباره پناه آوردم به ادبیات. و می گذارم که به راحتی منو توی خودش غرق کنه و بکشه.

لعنت بر این تحمل اندک

لعنت بر این کهولت بسیار

دختری شدم. ناامید به بستر زندگی. به مملکتم. به وطنم. به چیز هایی که من انتخاب نکردم و اتفاق می افتد. به هرآنچه هست.

رسول یونان خواندم. غمگین تر شدم. به خانه برگشتم غمگین تر شدم. ناامیدی دوستان نزدیکم رو میبینم غمگین می شوم. میخوام بنویسم. نوشتن بشدت منو تلخ می کنه. توی تاکسی میشینم مغمومم و توی این جامعه همش حرف حرف بدبختیه. ی ارامش به خودش ندیده. توی مردم می چرخم. بالا میارم.

من گوهم. دنیامو گوه گرفته. و چایی که گوه گرفته باشه رو نمیشه بیشتر از چند روز تحمل کرد. باید ولش کرد و رفت.

قبلا رفتم. هیچی نشد. بهتر نشد.

رفتن علاج عاشق تنها نبود.

رفتم

شکست عاطفی خوردم

برگشتم

غمم دو چندان نه، صد چندان شد.

و دلتنگ.

دلتنگ

 

 


میخوام نباشم گوله

کلا نباشم

یه مدت نباشم

اذیت نکنم. انقد همه رو دیوونه نکنم.

ببخش. .بخاطر تمام بدی هام منو ببخش عزیزترین گوله ی زهرا.

من خیلی اذیتت کردم. نمی خوام بیش از این آزاردهنده باشم.

من تمام زندگیم رو هواست و زندگی نیست. کسی که زندگی نداره هیچی نداره.

 

براو ببخشایید

بر خشم بی تفاوت یک تصویر که آرزوی دوردست تحرک

در دیدگان کاغذی اش آب می شود!

فروغ

 


من در این زمین زیبای بیگانه عاشق شدم

سال پیش. پاییز پیش

واله و شیدا. و الان میفهمم یعنی باید یکسال میگذشت تا متوجه بشوم

من با تمام وجود با تک تک سلولهایم عاشق شده بودم . مداوم انکار میکردم . نمیخواستم باور کنم که من تن به عشق داده ام

اما حقیقتی مبرهن تر از این وجود نداشت و نبود که من دل را باخته بودم

و سخت و سخت

دیروز با مریم قربانی عزیز بیرون بودیم و حرف ها زدیم و حرف ها و در میان آن ها من به یک نتیجه رسیدم که باید سعید رو کنار بذارم. و از طرف که فکر می کنم نمی شود که نمی شود. با تمام خاطراتم. با تمام قلبی که به او دادم. با تمام سختی های بعد او بودن و عاشقیت هایم. من باید رها کنم و بروم تا بیش از این نابود نشدم. اما نمی توانم خودم هم میدانم نمی توانم. و سخت.

افکار گلی باید قفل شود و سعید از آن پر بکشد. همین.

 

ای کاش همیشه کسی تو را در من بیدار می کرد.  تو را در من بیدار می کردند

خییییییییلی سخته آقای سکاکی. خیییییلی سخت!!


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها